سلینسلین، تا این لحظه: 7 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

سوگولی مامان وبابا

بستری در بیمارستان

1396/11/9 20:23
نویسنده : مامانی
987 بازدید
اشتراک گذاری






گاهی چنان دلت میلرزد که هیچ کس جز خدا نمیداند چقدر در دلت اشوبه کسایی هستن که برات عزیزن و فقط میدونی بیش از اندازه دوستشون داری ولی به این فکر نمیکنی که اگه اونارو از دست بدی چه حالی میشی منم تو زندکیم کسایی دارم که برام خیلی عزیزن و حاضر نیستم اونارو با تمام دنیا عوض کنم شاید به نظر خیلیا هیج فرقی با یه ادم عادی ندارن و بود و نبودشون مهم نیست و یکی دیگه میتونه جاشو برام پر کنه نه واقعا اینطور نیست تو این مدت برام اتفاقی افتاد که حتی الان که ۳ماه از اون روز میگذره ولی هنوز جلوی اشکامو نمیتونم بگیرم من یک مادرم حتی اگه به نظر خیلیا کم سن و بی تجربه باشم ولی باز دلم برای دخترم میتپه و اینو جز خدا هیچ کس نمیتونه درک کنه ۱هفته ای میشد سلین به خاطر استفراغ و اسهال شب و روز نداشتیم حالش روز به روز بدتر میشد و لاغرتر بالاخره یه روز که خونه مادرشوهرم بودم دیدم اسهالش بیشتر شده بردیمش بیمارستان دکتر سرم و امپول زد گفت فردا بیارین بستری شه بردیمش خونه بلا فاصله بعد رسیدن استفراغ کرد منم هول شدم رفتم سراغ شربتاش اوردم دادم وقتی یکی از شربت هارو دادم بهش اصلا نخورد فوری ریخت بیرون وقتی اسم شربتو خوندم دیدم واااااای من چیکار کردم اون یه شربت دیگه بوده و من اشتباهی دادم ظرف و رنگ شربت درست مثل هم بود گذاشته بودم رو کمد خواهر شوهرم و اون موقع استفاده از قطره سالسیلیک من به جای متوکلوپرامید عوضی برداشتم تا بیمارستان خودمو کشتم رسیدیم بیمارستان همه خبردار شده بودن اومده بودن بیمارستان از خیلیا حرفایی شنیدم که لازم نمیدونم بگم بعضی ها جوری حرف میزدن که انگار دختر خودم نیست اون از جون من بود من هیچ وقت خودخواسته اینکارو با بچه ام نمیکنم اون روز بدترین روز زندگیم بود دکتر گفت دعا کنین برا گوارشش معده اش اتفاقی نیفته و من بیشتر ترسیدم همه بد نگام میکردن میخواستم بیمیرم هیچ وقت نگاههای سنگین رو فراموش نمیکنم روزای سخت بیمارستان روز به روز سپری شد و من هر روز با گریه میخوابیدم و هر روز با گریه پا میشدم هر بار که برا دخترم سرم وصل میکردن باور کنین میخواستم بیمیرم خدا دخترمو سالم بهم تحویل داد و این لطف خدا رو فراموش نمیکنم لازم میدونم از همسر عزیزم که کوچکترین سرزنشی بهم نکرد تشکر کنم اون و دختر و مادر فداکارم تو اون مدت کمکم کردن اونا همه چیز و همه کس من هستن
پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان صدرامامان صدرا
9 بهمن 96 23:52
انشالله خوب بشی عزیزم😓❤